
در گذشته تفکر غالب صاحبان کسب و کار این بود که اگر سازمانها بتوانند هزینه مالی خود را کاهش دهند و کم هزینهتر باشند، تبدیل به سازمانهایی موفق، کارآمد و رقابت پذیر میشوند. به همین علت مدیرعاملان کسب و کارها بیشتر از بین مدیران مالی انتخاب میشدند. اما امروزه به این نتیجه رسیدهاند که یک مدیرعامل و یا صاحب کسب و کار در ابتدا باید یک فروشنده قوی و بازاریاب قوی باشد تا خود به تنهایی توانایی ارائه کالاها و خدمات سازمان خود را به بازار هدف داشته باشد. از این رو میتوان گفت امروزه یک مدیر بازاریابی قوی و موفق، بیشترین صلاحیت را برای مدیرعاملی یک کسب و کار را دارد. برای اینکه یک مدیر بتواند نقش بازاریاب را هم ایفا کند، باید به هشت موضوع توجه کند.
1- تحقیقات بازار یا Market Research
که به چگونگی بازار، رقبای موجود در بازار، وسعت بازار، فرصتها و تهدیدهای که در آن بازار وجود دارد، موانع ورود و خروج از باراز و مسائلی از این قبیل میپردازد.
2- تحقیقات بازاریابی یا Marketing Research
که بیشتر به مطالعه رفتار مصرفکننده و نحوهی تصمیم گیری او در یک بازار خاص و نحوهی بدست آوردن سهم بیشتر در بازار، میپردازد.
3- بازار سازی(Segmentation, targeting and positioning ( STP
منظور همان بخشبندی بازار، انتخاب بازار هدف و در نهایت جایگاه سازی در بازار هدف است.
4- آمیخته بازاریابی Marketing Mix
که به چگونگی و نحوهی استفاده از امکانات بازاریابی برای پیروزی بر رقبا میپردازد.
5- تبلیغات Integrated Marketing Communications
مدیر عامل باید در بحث تبلیغات و روابط عمومی وارد باشد و خود باید در این زمینه منبع بزرگ ایده سازمان باشد.
6- برند سازی Branding
فرایند معنی بخشیدن به یک نام است. برندسازی مجموعهای از راهکارهاست که به نام تجاری هویت مشخصی داده و جایگاه آن را در بازار نسبت به رقبا مشخص و متمایز میکند.
7- هوش تجاری Business Intelligence
یعنی داشتن دانشی فراگیر از همه عواملی که بر سازمان موثر است. داشتن دانشی عمیق نسبت به همه عوامل مثل مشتریان (جامعه و مخاطبین، اربابرجوع و...) رقبا، محیط اقتصادی، عملیات و فرآیندهای سازمانی (مالی، فروش، تولید، منابع انسانی و...) که تاثیر زیادی بر کیفیت تصمیمات مدیریتی در سازمان میگذارد.
8- رضایت مندی مشتری و بازار داری Customer Delight
این که چگونه بازار را بدست آوریم و آن را حفظ کنیم و نگذازیم رقبا بازار را از ما بگیرند.
ابزارهایی که در بالا گفته شد، به مدیرعامل این امکان را میدهند که بدون توجه به اینکه رقبا در بازار چه کارهایی را برای بدست آوردن سهم بیشتر در بازار هدف انجام میدهند، مسیر درست و مناسب برای موفقیّت سازمان خود را پیدا کند و سهم مناسبی را از بازار بدست آورد.
اولیت اصلی مدیرعامل باید دانستن مدل رشد سازمان مربوط به خود باشد. منظور این است که مدیرعامل بداند که سازمان او چگونه رشد میکند و به موفقیت میرسد. به عنوان مثال یک دانه گندم را در نظر بگیرید. مدل رشد این دانه، کاشت، داشت و برداشت است. ما اگر بخواهیم یک مزرعه گندم داشته باشیم، ابتدا باید یک دانه خوب را انتخاب کنیم، سپس آن را در یک زمین خوب و در فصل مناسب بکاریم و پس از جوانه زدن با مراقبت و رسیدگی آن رابه مرحله باردهی برسانیم. همچنین باید مراقب باشیم که به زمین بیش از اندازه فشار نیاوریم. در واقع میتوان گفت طمع در برداشت محصول نکنیم و پس از استفاده از زمین آن را آیش کنیم و برای کاشت بعدی آماده کنیم. کسب و کارها نیز مانند این دانه مدل رشد مخصوص به خود را دارند. به عنوان مثال مدل رشد یک شرکت تبلیغاتی داشتن ارتباطات و روابط عمومی خوب، دانش بروز و متعهد بودن به کار است و در زمانهایی احتیاج دارد که سود خود را خرج زیر ساختها کند تا بتواند به رشد ادامه دهد.
متاسفانه امروزه سازمانها مدل رشد خود را فراموش کردهاند و باید به گذشته و نحوه رشد خود در گذشته توجه کنند وببینند در گذشته چه کارهایی انجام دادهاند که باعث رشد آنها و رسیدن به مکانی که الان در آن قرار دارند شده است، تا دوباره مدل رشدخود را پیدا کنند.